top of page
Search

مَثَل سامری نیکو

  • Writer: klisayeomid
    klisayeomid
  • Jun 22, 2016
  • 1 min read

لوقا ۱۰:‏۲۵-‏‏‏‏۲۸ – مَتّی ۲۲:‏۳۴-‏‏‏‏۴۰؛ مَرقُس ۱۲:‏۲۸-‏‏‏‏۳۱

روزی از فقها یکی بر آن شد تا عیسی را به پرسشی، بیازماید. گفت: «ای استاد، چه کنم تا وارث حیات جاودان شوم؟»

عیسی پاسخ داد: «در تورات چه آمده است؟ از آن چه می‌‌دانی؟»

گفت: «‌‌”خداوندْ خدایت را با تمامی دل و جان و قوّت و فکر محبت کن“؛ و ”همسایه‌‌ات را همچون خویشتن محبت نما.“»

عیسی گفت: «پاسخی شایسته دادی. چنین کن که حیات خواهی داشت.»

امّا او به قصد تبرئۀ خویش از عیسی پرسید: «ولی همسایه‌‌ام کیست؟»

عیسی پاسخ داد: «مردی از اورشلیم به اَریحا می‌‌رفت. در راه به‌‌چنگ رهزنان افتاد، و عریانش کردند، و کوفتند، و نیمه‌‌جان رها کردند و برفتند.

از قضا کاهنی از آن راه می‌‌گذشت. امّا چون آن مرد بدید، راه کج کرد و از سوی دیگر برفت.

مردی لاوی نیز از آنجا می‌‌گذشت. او نیز چون آن مرد بدید، راه کج کرد و از سویی دیگر برفت.

امّا رهگذری سامری، چون بدانجا رسید و آن مرد بدید، دلش بر او بسوخت.

نزد او برفت و زخمش را شراب ریخت و مرهم نهاد و ببست. سپس او را بر حمار خود گذاشت و به کاروانسرایی برد و پرستاری کرد.

روز بعد، دو دینار به صاحب کاروانسرا داد و گفت: ”از این مرد پرستاری کن و اگر بیش از این خرج کردی، چون بازگردم تو را خواهم داد.“

حال در نظرت کدام‌‌یک از این سه تن، همسایۀ مردی بود که به‌‌چنگ رهزنان افتاد؟»

پاسخ داد: «آن که بر او ترحم کرد.» عیسی گفت: «تو نیز برو و چنین کن.»

 
 
 

Comments


Also Featured In

bottom of page